ترنمترنم، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

ترنم بهارم

ترنم و ترم پنجم نقاشي

البته اين ترم هنوز تموم نشده . ولي چند تا از نقاشي هايي كه كشيدي رو مي‌زارم . اين ترم به خاطر اينكه پيش دبستاني هستي كمتر فرصت كشيدن نقاشي رو داريم به خاطر همين كلاسهات ، كمي كندتر از قبل پيش مي‌ره . آخه ديگه درس و مشق داري گلم. ...
30 دی 1391

ترنم و ترم چهارم نقاشي

عسل مامان ، براي خودش نقاشي شده ماشاا.... . من كه از اين استعدادها ندارم . بابايي هم كه .... . فكر كنم به دايي مسعودي يا شايدم خاله ندا رفته باشي. ديگه براي خودت طرح مي‌دي و از چيزهايي كه دوستشون داري نقاشي مي‌كشي. روزهایی که برای رفتن به مهد کودک کمی بی حوصله‌ای ، به محض اینکه بابایی بهت میگه امروز کلاس نقاشی داری ، فوری آماده می‌شی و با خوشحالی به مهد می‌ری.  اين هم تعدادي از نقاشيهاي قشنگت عزيزم. اينم يه سبك از نقاشي با مداد شمعيه . كه خيلي دوست داري و خودت مدام نقاشي‌هاي ديگه رو با اين سبك مي كشي.   ...
30 دی 1391

ترنم و ترم سوم نقاشي

ترم سوم نقاشي هم براي دختر كوچولي ما زماني شروع شد كه 4.5 ساله شده بود. قشنگترين مورد توي اين ترم ، اين بود كه مربي ازتون خواسته بود يكي از وسايل آشپزخونه رو نقاشي كنيد . تو هم از اونجايي كه عاشق نقاشي بودي يخچال ،‌ گاز و ماشين لباسشويي رو كشيدي. براي كشيدن روي گاز مجبور شدم بزارمت روي كابينت تا بتوني گاز رو ببيني و يك ساعتي كنارت سر پا وايسادم تا كار خانوم خانوما تموم بشه . اوني هم كه كنار گاز وايساده به قول خودت مامان ليلاست . ( بيچاره من ). وقتي هم كارت تموم شد گفتي شلواري كه توي ماشين لباسشوييه براي باباست. ...
30 دی 1391

بايد عجله كنم

ترنم عزيزم ،‌ گل هميشه بهارم از اونجايي كه كمي دير با اين سايت آشنا شدم. بايد خيلي تلاش كنم و زمان بزارم تا بتونم تا  جايي كه مي‌شه و حافظه‌ام ياري مي‌كنه ، لحظات قشنگ زندگي تو رو كه گذشته برات ثبت كنم . عزيزم امروز با همه مشغله كاري كه داشتم در مورد كلاسهاي نقاشي كه قبلا رفتي و ترمهايي كه گذروندي با تعدادي از نمونه نقاشيهات برات ثبت كردم . قول مي‌دم كمي بيشتر وقت بزارم (البته تا جايي كه كارها اجازه بدن ) . دنياي من دوستت دارم به اندازه تموم دنيا . ...
30 دی 1391

ترنم و ترم دوم نقاشي

زندگي مامان ، بعد ازاينكه ترم اول نقاشيت تموم شد ،‌ خيلي بيشتر به نقاشي علاقه‌مند شدي و مدام مي‌پرسيدي مامان من كي كلاس نقاشي دارم؟ و اينقدر به خاله ناهيد توي مهد مي‌گفتي  " خاله به من نقاشي ياد مي‌دي ؟ " كه ترم بعد رو هم برات ثبت نام كرديم . ترم دوم كه رفتي 4 ساله بودي و نقاشيهات كمي پيشرفت كرده بود....   اينو هم گذاشتم كه بدوني بعضي وقتها يه كم بي دقتي هم مي‌كردي . هر چند تو هميشه نقاش كوچولوي ماماني.     ...
30 دی 1391

ترنم و نقاشي (ترم اول)

نفس مامان از بچگي علاقه زيادي به نقاشي داشت و داره .  تا جايي كه فقط كافيه چند تا برگه و يكسري مداد رنگي بهش بدي تا چند ساعتي سرگرم باشه . و از اونجايي كه علاقه ترنم رو مي‌دونستم و از شانس خوبمون ، توي مهدكودكي كه ترنم مي‌رفت و الان دوره پيش دبستاني رو اونجا مي‌گذرونه ،  هر ترم كلاس نقاشي برگزار مي‌كنن و الان ٥ ترمه كه زندگي مامان داره مي‌ره كلاس نقاشي و هميشه جزء بهترينها توي كلاس نقاشي بوده. البته بايد از خاله ناهيد ( مربي نقاشي ترنم ) هم تشكر كنم كه براي پيشرفت دخترم خيلي زحمت كشيده. و هميشه سفارش مي‌كنه كه وقتي ترنم بزرگتر شد حتما توي كلاسهاي حرفه‌اي نقاشي ثبت نامش كنيم. تعداد نقاشي...
30 دی 1391

اولين سفر ، اصفهان

گل زندگي من اولين سفر تو به اصفهان بود . دقيقا زماني كه 6 ماه و 11 روز داشتي. روز 11 فروردين همراه بابا جون و مامان جون و يكسري از فاميلهاي ديگه به اصفهان ، خونه دوست بابا جون رفتيم . كلي ميزبان رو به زحمت انداختيم و حسابي بهمون خوش گذشت . روز سيزدهم فروردين كه به رسم هر ساله بايد بيرون مي‌رفتيم ، ما هم به باغ آقاي جمشيديان رفتيم . درست همون روز بود كه تو براي اولين بار تونستي يه كلمه رو بگي ، اولين كلمه اي كه گفتي كلمه "دد " بود . چقدر اون روز ما ذوق كرديم و چقدر خنديدم از اينكه هنوز هيچي نشده دداي شدي. اينم عكس همون روز كه با بابا عليرضا انداختي. ...
29 دی 1391

اولين‌ها

چقدر حس زيبايي است با كودك خود بزرگ شدن و قد كشيدن ، قدم زدن و حرف زدن.  اولين‌ها هميشه در ذهن انسان بهترين‌هاست . اولين دندان ، اولين حرف ، اولين قدم و حتي اولين شيرخوردن كودك. عزيزكم مي‌نويسم برايت از اولين‌هاي زندگيت تا جايي كه ذهن ناتوانم ياري‌ام دهد.   سوراخ كردن گوش : بيست و يكم آبان ماه سال 86     اولين بار كه نشستي 6 ماهه بودي.     اولين كلمه‌اي كه از دهنت خارج شد "دد" روز سيزدهم فروردين ، زماني كه به اصفهان رفته بوديم.       اولين ايستادن : بيستم تير ماه سال 87 ...
29 دی 1391

جشن به دنيا اومدن

عزيزكم جشن به دنيا اومدنت رو در تاريخ 2/8/86 يعني زماني كه دقيقا 33 روز داشتي برات گرفتيم. كل روز جشن خواب بودي برعكس تو بقيه ني ني ها مدام يا گريه مي‌كردن يا شير مي خوردن. گل ماماني ،تو از همون موقع هم آروم و صبور بودي . اگر خودم بهت شير نمي دادم خيلي كم پيش مي اومد كه براي شير گريه كني. شبها توي خواب وقتي صداي ملچ و مولوچ خوردن دستت رو مي‌شنيدم مي‌فهميدم گرسنه‌اي و بهت شير مي‌دادم و خودم هر 2 ساعت بيدار مي‌شدم تا سيرت كنم . وگرنه تو كه اصلا اهل گريه كردن نبودي.       ...
29 دی 1391

روزي كه زندگي ما سرشار از ترنم بهاري شد

دخملي مامان طبق تشخيص دكتر قرار بود 16 مهر 1386 به دنيا بياد ، ولي از اونجايي كه خودش دوست نداشت نيمه دومي باشه و خيلي هم عجله داشت ديگه صبر نكرد و لحظه‌هاي آخر نيمه اول بدنيا اومد.  از اونجايي كه هنوز وقت داشتيم و فصلي بود كه سر بابايي خيلي شلوغ بود من خونه مامان جون بودم و بابايي هم خارج از شهر سر كارش بود. ساعت حدود 11 كمي درد داشتم و از اونجايي كه روز جمعه بود با مامان جون و دايي مسعود آژانس گرفتيم و به بيمارستان قدس رفتيم. ساعت 12 جلوي در بيمارستان دردم خيلي شديد شد و به محض اينكه به اتاق معاينه رفتم منو فرستادن داخل . از شانس خيلي خوبمون همون موقع دكترمون بيمارستان بود و همون لحظه اومد بالاي سرمون. تو دقيقا ساعت 12:٥5 ب...
29 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنم بهارم می باشد